رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

part 16

بادیگارد:ارباب رسیدیم
_ همه جارو پوشش بدید
بادیگارد : چشم ارباب
_ به سمت عمارت رفتم که چند تا بادیگارد جلومو گرفتن به ثانیه ای نکشیده کشته شدن وارد سالن اصلی شدم که دختری رو مبل نشسته بود تفنگمو از تو جیبم درآوردم و به سمتش رفتم
دختره : تو کی هستی
_ اون دختره کجاست
دختره: کدوم دختره......
× ایییی( صدای ات بلند میشه)‌
_ که کدوم دختره اره بادیگارد بفرستش اون دنیا
دختره: نه خواهش میک.... بوممم (‌ مرد)
_ هههه احمق ...
بادیگارد : خانم داخل اون اتاقن
_‌ همه رو بکشید و چند نفرم بفرست با من بیاند
_ با دو به سمت اتاق رفتم که صدای گریه های ات رو شنیدم وقتی اون صدای لعنتی رو شنیدم اعصابم دست خودم نبود درو شکوندم و وارد اتاق شدم اون.. جک بود که داشت ات رو شکنجه میداد
جک:او ببین دختر کوچولو کی اینجاست
× کوک کمک
_ ات..
جک : بدنشو ببین پر از خونه میبینی بخاطره تویه تووو
_ ولش کن ( داد) میدونی که میتونم چیکار کنم
جک: آدم بکشی اره ولی اینجا کسی که قراره کشته شه ( تفنگ رو میگیره سمت ات) این دختره کوچولو هستش.
_ فکر کردی من مردم که بزارم اونو بکشی( تفنگ رو به سمت جک میگیره)
جک: به هر قیمتی این دختره قراره کشته شه ( خداحافظی کن دختر کوچولو )
× نههههههه(‌‌ بومممم)
× جک ماشه رو به سمتم گرفت میدونستم دیگه شانسی ندارم پس حرفی نزدم و چشامو بستم که بوممم صدای شلیک بلند شد ولی‌ دردی تو بدنم حس نمیکردم وقتی چشامو‌ باز کردم این من نبودم که تیر خورده بود کوک بود‌ باورم نمیشد اون جونشو بخاطر من فدا کرد که تمام بادیگارد های کوک ریختن تو اتاق و جک‌ رو کشتن با بدنی که پر از درد بود به سمت کوک رفتم
× کوککککککککککک بلند شووووو (‌ گریه شدید)
× خواهش میکنم‌ هقققققق من باعث این ماجرا شدم بلند شوووووو (‌ عربده)
× شماها بیاید ببریمش بیمارستان سریع باشید( عربده )‌
_ ات ( با سرفه)‌
× کوکککک خواهش میکنم دوم بیار خواهش میکنم
_‌ ات من..... سرفه ..... عاشقت ...... بودم .... خدانگهدار ..... بیبی
× چی‌ توو.... نه بلند شو کوککککک ( سیاهی )


ویو یک ساعت بعد :
× با سردرد بدی بیدار شدم داخل اتاقی بودم بیشتر که نگاه کردم داخل بیمارستان بودم ...... نه نههه کوککک با دو سرم های دستم رو کندم و از اتاق زدم بیرون که متوجه بادیگارد های کوک شدم
× کوک کوک کجاست (‌ گریه)
بادیگارد: ........
× حرف بزن لامصب با تویممممم هقققققق
بادیگارد: ببخشید خانم .....
× نه امکان نداره
× دیگه نتونستم فضای بیمارستان رو تحمل کنم از اونجا زدم بیرون ولی بدنم جونی نداشت افتادم رو زمین....... کوککککککککککک چرا چرااااا خدا چرا من آنقدر بدبختم چرا اون از پدر مادرم اونم از کسی که عاشقش شدم....... دیگه نمی تونم ( گریه شدید به همراه داد)
× چشمامو بستم ....


بچگی ات:
× بابایی اینجا کجاس که ما اومدیم ( با لحن بچه گونه‌)‌
بابای ات: اینجا .... خوب
مامان ات: اولین جایی که با بابات آشنا شدم
× اینجا اینجا که عمارت بزلگه
بابای ات: آره دختره قشنگم عمارته بزرگه
× ولی اینجا که
مامان ات: میخوای داستان زندگی مون رو بشنومی
× آلهههه
مامان ات : ...........
× مامانی یعنی تو برای بابایی کار میکردی بعدش ..... عاشق هم شدید اله(‌ با ذوق )‌
بابای ات: آره دخترم‌ این همونجاست
× خیلی زندگیتون قشنگه بابایی و مامانی
مامان و بابای ات؛ با تو زیبا تر شد
× ( خنده)

دو سال بعد :
× بابایییی کمککککک بابام تیر خورده مامان چرا هیچکس کمکمون نمیکنه(‌گریه )
مامان ات : ات باید قایم بشی
× مامان من میخوام پیش تو بمونم
مامان ات : دخترم‌ قول میدم منو بابایی همیشه حواسمون از راه دور به تو باشه
× مامان نرو
مامان ات: ( سر ات رو میبوسه)‌‌ خدانگهدار دختر مامانی ( گریه)
× نههههه
× مامانم رفت من تنهای تنها شدم مثل همیشه نههههه


ویو حال:
× نههههههههههههههههههههههه
× واییییی (‌چشماشو باز میکنه)‌
× هقققققق مامان ،بابا


_ ات

×‌‌ هقققق صدای کوکه چرا خدا.... وایسا نکنه مردم
_ ات تو نمردی
× صدای خودشه .... چرا‌ خودش اینجا‌ نیستت (‌گریه)
_ ( از پشت ات رو‌‌‌‌ بغلش میکنه) من همینجام
×‌ کوکک هققق
_ گریه نکن عشقم
× کوک من عاشقتم
_من بیشتر زندگیم




ویو ۱۰ سال بعد:
× کوکککک
_ جونم بیبی
× بچت اذیتم میکنه من قهرم
_ تهیون چرا مامانت رو اذیت میکنی
تهیون: من اذیت نکردم تها اذیت کرد
_ عشقم ببخششون.
× ایییی خدا باشه
تها و تهیون: آخ جون
_ یک لحظه نگاه اونور کنید (‌ لب ات رو میبوسه )‌
_ عاشقتم
× منم همینطور
....


ادامه دارد🌃
دیدگاه ها (۲۰)

رمان جونکوک ( عمارت ارباب ) پارت اخر

رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۹ پسره : چه خبر خوشکله × ...

رمان جونکوک { عمارت ارباب }

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط